"ذکر بایزید بسطامی"

 

.نقل است که شیخ شبى از گورستان می آمد. 

جوانى از بزرگ‏زادگان بسطام بربط می زد.

چون نزدیک شیخ رسید، شیخ گفت: «لا حول و لا قوّه الّا باللّه». 

جوان بربط بر سر شیخ کوفت. 

سر بایزید و بربط او هردو بشکست.


شیخ باز زاویه آمد و

على الصّباح بهاى بربط به دست خادم،

با طبقى حلوا پیش آن جوان فرستاد و عذر خواست و گفت:

«او را بگوى که بایزید عذر می خواهد و

می گوید که دیشب آن بربط در سر ما شکستى. 

این قراضه را بستان و دیگرى را بخر.

و این حلوا بخور تا غصه شکستگى و تلخى آن از دلت برود».

چون جوان حال چنان دید، 

بیامد و در پاى شیخ افتاد و توبه کرد و بسیار بگریست.

و چند جوان دگر نیز همراه با او چنین کردند

به برکت اخلاق شیخ.
؛

مردم را با عمل خود به نیکی ها دعوت کنید


تذکره الاولیا عطار نیشابوری


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بیوتی اسکین دبستان دوره دوم صفرپور ناحیه 2 شهرکرد ارسلان همت‌زاده آناهید بانو مقالات آرایشی همه چیز برای BABYZ راهنما و مشاوره تحصیلی توانمندسازی کارکنان