حلیمه مادر شیری پیامبراکرم ص نقل می کند:

 

محمدص سه ساله بود، روزی به من گفت:

مادر، چرا دو برادرم را روزها نمی بینم؟

 

گفتم: فرزندم، آنها روزها گوسفندان را به بیابان برای چراندن می برند. گفت:

چرا من همراه آنها نمی روم؟

 

گفتم: آیا دوست داری همراه آنها به صحرا بروی؟ گفت: آری

 

صبح روز بعد روغن برموی محمدص زدم و سرمه برچشمش کشیدم و

یک مُهره یمانی برای حفاظت او برگردنش آویختم.

 

حضرت که از دوران کودکی با خرافات و کارهای بی منطق مبارزه می کرد، 

فوراً آن مهره را از گردن بیرون آورد و به دور انداخت.

 

آنگاه رو به من کرد و گفت: مادرجان، این چیست؟ 

 

من خدایی دارم که مرا حفظ می کند.

 


داستانهای بحارالانوار، ج5
علامه مجلسی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وزنه برداری تکاب شامِ خزاں ہے زندگی بنیاد نیکوکاری دست های مهربان رسانه آموزشی لرن دی ال ابوالقاسم کریمی گردشگری دلتا ماراتن تا موفقیت تورداخلي Scott Jessica